خاطره یک روز تعطیل با دخمل گلم
عزیزم اون روز که قرار بود بیام دنبالت اگه بدونی با چه استرسی اومدم پیشت البته ناگفته نماند که شما این استرس بوجود اورده بودی بس که عجله میکردی خلاصه با اینکه اجازه ندارم سواره اتوبوس بشم بخاطر تو نازگلم با سواری اومدم بعد که به تو رسیدم احساس کردم دنیا با تمام نعمش ماله منه وای که چه حالی پیدا میکنم وقتی تو رو میبینم . ... هیچکس نمیتونه این حال من بفهمهساعت ٧ شب تو رو برداشتم رفتیم خونه لاله جون و از شانس شما اونا هم مهمون داشتن که تو کلی خوشحال شدی البته فیلمهای دوران بچه گیت که به ما نشون دادی همه ناراحت شدن مخصوصا پسر خاله مجید که کلی گریه کرد بعدش هم چون همه ناراحت شدیم تصمیم گرفتیم بریم لاله پارک تا یه حالی عوض کنیم که اونجا شما دخمل گلم ادای بچه ها رو در میاوردی و با طلا خانوم تصمیم گرفتید سوار سبد وسایلا بشید تا ما هم شما رو برونیم قربونت برم که اینقدر عطش ناز کشیدن مامان داری .. بعد که برگشتیم خونه تا ساعت ٢ با بچه ها بازی کردی خلاصه واقعا بهت خوش گذشت کلی گفتیم و خندیدیم و اما روز بعدش صبح بعد از صبحانه رفتیم پیست اسکی فدات بشم اینقدر سوار تیوب شدی و حال کردی که صدای خنده هات من و دیوونه میکرد ...راستی تو خیلی سردت شده بود که داداشت فداکاری کرد و دستکشهاش داد به شما تا تو سردت نشه که این کار علیسان خیلی من خوشحال کرد و فهمیدم که چقدر نسبت به تو احساس مسولیت داره و اما موقع برگشت و حال گرفته تو و علی سان که علیسان تا خوده ارومیه حرف نزد انگار دپرس شده بود کلی بهش روحیه دادم که بازم میریم پیش آتاناز و .. که آخرش زد زیر گریهفدای شما بشم که اینقدر بهم وابسته این .....