اتانازاتاناز، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

نفس مامان لیلا

خاطره یک روز تعطیل با دخمل گلم

1392/10/19 11:15
نویسنده : لیلا
410 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم اون روز که قرار بود بیام دنبالت اگه بدونی با چه استرسی اومدم پیشت استرسالبته ناگفته نماند که شما این استرس بوجود اورده بودی بس که عجله میکردی خلاصه با اینکه اجازه ندارم سواره اتوبوس بشم بخاطر تو نازگلم با سواری اومدمنگراننگران بعد که به تو رسیدم احساس کردم دنیا با تمام نعمش ماله منه وای که چه حالی پیدا میکنم وقتی تو رو میبینم . ... هیچکس نمیتونه این حال من بفهمههوراساعت ٧ شب تو رو برداشتم رفتیم خونه لاله جون و از شانس شما اونا هم مهمون داشتن که تو کلی خوشحال شدی البته فیلمهای دوران بچه گیت که به ما نشون دادی همه ناراحت شدن مخصوصا پسر خاله مجید که کلی گریه کرد بعدش هم چون همه ناراحت شدیم تصمیم گرفتیم بریم لاله پارک تا یه حالی عوض کنیم که اونجا شما دخمل گلم ادای بچه ها رو در میاوردی و با طلا خانوم تصمیم گرفتید سوار سبد وسایلا بشید تا ما هم شما رو برونیم قربونت برم که اینقدر عطش ناز کشیدن مامان داری .. بعد که برگشتیم خونه تا ساعت ٢ با بچه ها بازی کردی خلاصه واقعا بهت خوش گذشت کلی گفتیم و خندیدیم و اما روز بعدش صبح بعد از صبحانه رفتیم پیست اسکی فدات بشم اینقدر سوار تیوب شدی و حال کردی که صدای خنده هات من  و دیوونه میکرد ...راستی تو خیلی سردت شده بود که داداشت فداکاری کرد و دستکشهاش داد به شما تا تو سردت نشه که این کار علیسان خیلی من خوشحال کرد و فهمیدم که چقدر نسبت به تو احساس مسولیت داره قلب  و اما موقع برگشت و حال گرفته تو و علی سان که علیسان تا خوده ارومیه حرف نزد انگار دپرس شده بود کلی بهش روحیه دادم که بازم میریم پیش آتاناز و .. که آخرش زد زیر گریهگریهفدای شما بشم که اینقدر بهم وابسته این .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مینا
4 دی 92 10:54
خوشحالم که روز خوب و شادی با آتاناز جون داشتین
مامان یاسمن و محمد پارسا
5 دی 92 9:05
ایشالاه همیشه دلت شاد باشه مامان مامان چرا عکس از دختر خوشگلمون نمی زارید [ممنونم عزیزم ایشالا تا دو هفته میزارم]
مامان خانومی
7 دی 92 16:38
سلام ای جونم بمیرم برات دلتنگی دوری چجوری داری تحمل میکنی عیبی نداره زمونست دیگه فدای پسر کوچولوت بشم که انقد ابجیشو دوست داره [ممنون عزیزم . چه خبر از خودت همه چی رو به راهه]
مامان آیهان
9 دی 92 11:18
سلام عزیزم وای که چه خوشحالم که خوشحالیتو دیدم عزیزم چرا خبرندادی میای تبریز ماروقابل ندونستی لاله پارک نزدیک خونمونه میومدین سرراه اینجا. جووووووووووونم علیسان چه خوشحال شده کاش یه عکس دو نفره میذاشتی از دو تاشون [فدات بشم عزیزم چون عجله ای شد نتونستم. ایشالاه سر فرصت عکساشون میذارم . آیهان ناز ببوس خیلی دوستون دارم ]
زهرا
15 دی 92 11:14
سلاااااام. یادش بخیر روزای قبل رژیم چه چیزایی که نخوردی تو اون روز تعطیل به یاد موندنی []
مامان آیهان
15 دی 92 13:41
عزیزم ماآپیم