اتانازاتاناز، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

نفس مامان لیلا

تولد مامان لیلا

ـسالگرد حدوث بوجود آمدن موجودی عجیب (من) گرامی باد ********* ــ حادثه هیچ وقت خبر نمی کند و من ٣٢سال پیش اتفاق افتادم...   ٨ آبان به عبارتی و روایتی تولد من است ... روايتي كه بس سري دراز دارد... هرچه باشد باعث می شود سال برای ما بارها تکرار شود . وامروز بهانه ي تكرارم ،منم... تكراري كه از خدا ميخواهم سال بعد همين موقع برايم زيباترين تكرار باشد... تكراري كه از پس آن برايم رشد معنوي و بلوغ فكري به ارمغان بيآورد.... تكراري كه اجرش برايم مني آگاه تر و درست تر باشد... و در آخر تكراري كه پشت جمله هايم خدارا شكر باشد... عشق من ، ملوسکم امروز تولد مامانته نمیخوای تبریک بگی پس منم میخورمت...   آتانازم خیلی دو...
8 آبان 1392

روز کودک

سلام گلم امروز روز کودکه و من خیلی دلم واثت تنگ شده ای کاش حداقل تو یه شهر بودیم تا میتونستم بیام و ببینمت اگه بدونی دوریت واثم چقدر سخته و سختر از اون اینکه بزور بخوای فیلم بازی کنی و خودت بیخیال جلوه بدی که یه وقت نکنه یکی دلش واثت بسوزه .  البته واثه تو هم خیلی فیلم بازی میکنم  ها ... مثلا موقع حرف زدن سعی میکنم شاد صحبت کنم که یه وقت دلت نگیره و بتونی ازم انرژی بگیری ولی گلم اینو بدون که همیشه وقتی پیش توام شادم و فقط پیش تو از ته دل میخندم . آتانازم میدونم که تو هیچوقت نتونستی کودکی رو حس کنی چون بزرگترات ناخواسته باعث شدن از ١ سالگیت تا حالا بجای بیخیالی کودکانه ، بیوفتی تو استرس و مشکلات بزرگترا و همه...
16 مهر 1392

کیتی من آتانازه .....

  اتانازم حضورت تو قلبم مثل نفس کشیدنه آروم و بیصدا اما همیشگی میپرستمت نازنینم . آهسته بیا چیزی هم ننویس نظر هم نگذار همان که بخوانی بس است . ...
9 مهر 1392

حس مادری

بنام خدای مهربون آتاناز عزیزم سلام روزها میگذرد و من از بزرگ شدنت بیخبر مانده ام..... از خودم میپرسم این است رسم مادری ؟ گاهی بزرگ شدنت را از دیگران میشنوم... چیزی برای گفتن ندارم سرنوشت این روزهای بی تو بودن را بدست روزگار میسپارم ، روزگاری که روزهایش را قوام داده و طولانی شده و من حس میکنم هیچوقت غروبش را نخواهم دید .... گویا واقعا بزرگ شده ای ولی تصویر من از تو همان ١ سالگیت را میگویم چنان حک گردیده که نمیتوانم بزرگ شدنت را بدون حضور و زحمت مادرانه ام حس کنم و تو هیچ کاری برای دلتنگیهایم نمیکنی جز آنکه این مادر بیچاره را روز به روز شیفته تر و عاشقتر میکنی.... از مادربزرگی که در عجبم از این همه عشق به تو که گاه...
8 مهر 1392

ماه مهر

سلام آتاناز عزیزم خوبی مامان ؟ الهی قربونت برم لباسای مدرسه چقدر بهت میومدن مثل همیشه ناز شده بودی دست مامان جونت درد نکنه که اینقدر به سر و وضعت میرسه .عزیزم کاش میتونستی بفهمی که چقدر دوست دارم آخه نازه من چرا اینقدر تو دوست داشتنی هستی اگه بدونی وقتی تو مدرسه دیدمت چقدر بخودم بالیدم چقدر احساس غرور کردم  ازت خواهش میکنم تمام حواست به درسات باشه مییییییدونی که باید مثل سالای قبل فقط و فقط وضعیت درست خیلی خوب باشه ( بهونه بی بهونه).   خیلی خوشحالم که تونستم روز اول بیام و ببینمت ولی ببخش که نتونستم واثت چیزی بگیرم . باشه طلبت ... حدس میزنم امروز روز تولد بابا جون باشه البته مطمعن نیستم ولی اگه هست مبارکه الهی که...
4 مهر 1392

تبریک روز دختر

سلام آتاناز عزیزم  تو بهترین دختر دنیا و امید حیات منی  تو فرشته زندگی منی واثت بهترینها و برترینها را آرزو میکنم  روزت مبارک ...
3 مهر 1392

خونواده طلایی اتاناز

سلام اتاناز عزیزم خیلی وقته دلم میخواست وب باز کنم و بتونم حرفای دلم بهت بگم فقط میخام بدونی که تو دنیا باارزشترین و مهمترین موجود زندگیمی و من همیشه شرمنده ام از اینکه نتونستم هیچوقت بهت مادری کنم شاید لایق تو نبودم و بخاطر همین خدا این موهبت به مامان جون نصیب کرد  یا شاید هم مصلحت خدا این بوده ولی عزیزم بدون که از دست من خارج بود و واقعا ......... بگذریم ازت خواهش میکنم هیچوقت نه تو بپرس نه من و اجازه بده تا آخر عمر این موضوع باز نشه ولی بدون که  همیشه تو ذهنمه که وقتی بزرگ شدی بتونم جبران کنم . عزیز دلم میخام یکم از خونوادت واثت بنویسم البته چیزایی که خودت میدونی .خونواده یه نعمت بزرگیه که شکر خ...
27 شهريور 1392

سومین سالگرد دلتنگی

ماه شهریور  و به روایتی ماه سومین سالگرد دلتنگی من به....... به اینکه محرومم از شادی خاص تدارکات مدرسه نفسم به اینکه نمیتوانم کیف مدرسه نفسم را آماده کنم به اینکه نخواهم توانست با چند بوسه روانه مدرسه کنم بوسه ای که تا زنگ آخر دخترکم را شارژ کند. به اینکه محرومم از اینکه بگم عزیزم ،نازم پاشو دیر میشه ها و نمیتوانم نازهای بیدار شدنهایش را بکشم و با هزار مصیبت برایش صبحانه بدم ووو... خدایا ببخش که باز ناشکری کردم خدایا خودت راضیم کن به این همه خوشبختی که گاهی خود را بی نصیب از آن دیده و عصیان میکنم. به دخترم.... خودت که میدانی آتاناز را میگویم همان دختری که همیشه دلتنگش میشوم و شکایت د...
19 شهريور 1392