همه وجودم تویی ...
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟
چه بگویم با تو ؟
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست
چه بگویم با تو ؟
که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست
سخت در سینه به تنگ آمده بود
سلام عزیزم
خوبی نازه من..
الهی مامان فدای تو بشه که این روزا خیلی دلم هوات کرده . دیروز عصر بعده اینکه باهات صحبت کردم با اینکه گفتی داری میری استخر ولی حس کردم صدات یه جورایی گرفته واثه همین خیلی دلم گرفت و یه لحظه آرزو کردم کاش پیشت بودم ، گاهاً با خودم فکر میکنم واقعاً مگه ممکنه یه مادر بتونه دور از فرزندش زندگی کنه ؟ روزی باشه که دخترگلش نتونه بغل کنه و اونو ببوسه واقعاً یا من آدم نیستم یا نمیدونم چی آخه چه جوری میتونم تحمل کنم ، هر وقت خاله لاله یه روز از طلا دور میشه یا دوستام یه روز بچه شون نمیبینن نمیتونن تحمل کنن ، یعنی من اینقدر سنگم ؟
.
.
ولی عزیز دلم فدای تو بشم اعتراف میکنم اینطوری نیست مطمئن باش چون اگه اینجوری بود پس این همه گریه هایی که تو تنهاییم میکنم چیه ؟ این همه دعاهایی که واثت میکنم چیه ؟ این همه دلتنگی و دل گرفتگی چیه ؟ فقط و فقط ناچاریه میدونی چرا ، چون مامانم تحمل دیدن غصه من نداره اگه خدای نکرده بدونه من غصه دوریت میخورم در جا میمیره چون واقعاً دل نازکه واثه همین مجبورم نشون ندم . یعنی من بسوزم تا خونوادم نسوزن . هرموقع داداشت میاد بغلم میکنه و از ته دل من میبوسه با خودم میگم ای کاش تو هم پیشم بودی و همدیگه رو بغل میکردیم .
گلم اگه دست من بود نه یک روز نه یک ساعت حتی یک لحظه هم ازم دورت نمیکردم خیلی دلم میخواد زود زود بیام به دیدنت ولی بخدا نمیتونم کارم از یه طرف داداشت از طرف دیگه خونه با کاراش خلاصه نمیشه ولی بهت قول میدم سعی کنم زود زود بیام البته یه چیزی هم هست و اون اینکه هر وقت ازت جدا میشم 2 روز منگم صدات ، خنده هات ، مامان گفتنات همه و همه دیوونم میکنه داغون میشم بعد میگم نکنه تو هم مثل من بشی ناراحت بشی خلاصه نمیدونم دیگه چی بگم چون زیاد اهل نوشتن نیستم نمیتونم احساساتم اونطور که باید بهت بگم .
فقط بدون روح من جسم من دلخوشیهام ، همه وجودم تویی و بس . دوست دارم فرشته من .